کاریکلماتوریست دلنوشته های یک خبرنگار جنوبی شنبه 87 بهمن 26 :: 2:12 عصر :: نویسنده : محمد پای بست
ستاره بود، غزل بود، ترانه بود و تو بودی ... هزار حادثه اما بهانه بود و تو بودی ... تو بودی و شب قصه، تو بودی و تب پرواز ... هزار آینه فریاد، هزار پنجره آواز .... سلام بر همه عاشقان ایران زمین. مدتی را سخت گرفتار بودم و مجالی برای بروز کردن وبلاگ نبود. پیروزی غرورآفرین مقاومت اسلامی (ایرانی) فلسطین را بر همه آزادی خواهان جهان تبریک عرض می کنم. موفقیت دانشمندان و جوانان این مرز و بوم در پرتاب ماهواره سفیر امید به فضا نیز باعث خرسندی و شادمانی همه ایرانیان شد و با تقارن جشن تولد 30 سالگی انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی (ره) رنگ و بوی دیگری به خود گرفت. در این مدت که نبودم اتفاقات تلخ و شیرین زیادی رخ داد ولی از مهمترین برنامه هایی که در این ایام تعطیلی داشتم یکی همکاری در برگزاری یادواره سرداران و شهدای خوش مکان و دیگری شرکت در رزمایش انصارالحسین (ع) بود که شاید از آخرین های همکاری با نیروی مقاومت بود! شاید دیگر کمتر سعادت حضور در کنار این عزیزان را داشته باشم ولی به هر حال برای همه آرزوی توفیق روزافزون را دارم. 30 سال از عمر انقلاب گذشت، همه برکات آن را امروز در سرتاسر جهان مشاهده می کنیم. دیگران از آن الگو برداری کردند و بعنوان کپی برابر و یا به تعبیر بعضی ها بهتر از اصل مورد استفاده قرار دادند ولی باید بنشینیم بررسی کنیم ببینیم کجای کاریم؟ قطار انقلاب از جاده پر پیچ و خم خود گاهی به سرعت و گاهی به کندی گذشت، مسافرانی را پیاده و سوار کرد تا به اینجا برسد. پس قدرش را بدانیم و برای ادامه راه خود کوله بار تجربه خود را محکم ببندیم و بر سوخت تقوا و تعهد خود بیافزاییم که اربعین نزدیک است...! قطاری که به مقصد خدا می رفت لختی در ایستگاه دنیا توقف کرد و پیامبر رو به جهانیان کرد و گفت: مقصد ما خداست. کیست که با ما سفر کند؟ کیست که رنج و عشق را توامان بخواهد؟ کیست که باور کند دنیا ایستگاهی است، تنها برای گذشتن؟ قرن ها گذشت، اما از بی شمار آدمیان، جز اندکی بر آن قطار سوار نشدند. از جهان تا خدا هزار ایستگاه بود. در هر ایستگاه که قطار می ایستاد، کسی کم می شد، قطار می گذشت و سبک می شد، زیرا سبکبالی قانون راه خداست. سر انجام قطاری که به مقصد خدا می رفت، به ایستگاه بهشت رسید. پیامبر گفت: اینجا بهشت است. مسافران بهشتی پیاده شوند، اما اینجا ایستگاه آخر نیست! مسافرانی که پیاده شدند، بهشتی شدند. اما اندکی باز هم ماندند، قطار دوباره راه افتاد و بهشت جا ماند. آنگاه خدا رو به مسافرانش کرد و گفت: درود بر شما راز من همین بود. آن که مرا می خواهد، در ایستگاه بهشت پیاده نخواهد شد. و آن هنگام که قطار به ایستگاه آخر رسید، دیگر نه قطاری بود و نه مسافری. میدونی چرا وقتی آدم بزرگ میشه با خودکار می نویسه؟ چون یاد میگیره که هر اشتباهی پاک نمیشه. پس سعی کنیم برگ های زرین انقلابمون رو بدست قلم کمرنگ سرنوشت نسپاریم بلکه با خودکار پر رنگ تلاش و کوشش، آینده خود را تضمین کنیم. در پایان تسلیت عرض می کنم پیشاپیش اربعین سرور و سالار شهیدان امام حسین (ع) را خدمت همه عاشقان شهادت. حسین بیشتر از آب، تشنه لبیک بود، اما افسوس که به جای افکارش، زخم های تنش را نشانمان دادند و بزرگترین درد او را بی آبی معرفی کردند. موضوع مطلب : |
||
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب
|
||